هر شب از دست غمت دیده و دل خون شودم


وانگه از هر مژه راوق شده بیرون شودم

گاه گاهی به سر زلف تو در می آیم


با دلی در هم و آن هم ز غمت خون شودم

مردم دیده کند رقص به صحرای دو رخ


چون بم و زیر دل خسته به گردون شودم

روزگاری ست مرا سخت پریشان ز غمت


چه کنم بی تو و این عمر به سر چون شودم؟

خار خارت نشود از دل خسرو بیرون


گر چه از خون جگر رخ همه گلگون شودم